Tuesday, December 23, 2003

قصه سبز
هنگامي كه پسر بچه اي بيش نبود علاقه زيادي به پروانه ها داشت.البته شكارشان نمي كرد بلكه ساعت ها به آنها خيره ميشدو از ديدن زيبايي ها و رفتارهاي جالب توجه آنها حيرت ميكرد.
پس از گذشت ساليان متمادي در حالي كه صاحب فرزند پسري شده بودكه چند هفته بيشتر از تولدش نميگذشت دوباره خود رادر حالي يافت كه مسحور يك پيله شده است. پيله را در پارك
پيدا كرده بود .شاخه درخت شكسته بود اما به پيله آسيبي نرسيده بود و پيله همچنان به درخت چسبيده بود.او درست مثل مادرش پيله را به آرامي در يك دستمال قرار دادو با خود به خانه بردو در يك ظرف شيشه اي در بسته قرار دادو چند سوراخ روي ظرف ايجاد كرد تا هوا به خوبي جريان داشته باشد. آنگاه ظرف را بالاي شومينه قرارداد تا از نزديك بتواند شاهد يك ماجراي ديدني و جذاب باشد.مرد با اشتياق و علاقه زيادي به پيله نگاه ميكرداما همسرش علاقه
زيادي از خود نشان نداد. در ابتدا حركت پيله چندان محسوس نبود اماهنگامي كه مرد بيشتر دقت كرد متوجه تكان هاي پيله شد. اتفاق ديگري رخ نداد. پيله همان طور محكم به شاخه چسبيد و هيچ نشاني از ظهور بالهايش به چشم نمي خورد. سرانجام تكان هاي پيله شديد وشديد تر شد.مرد تصور كرد كه پروانه در نتيجه اين تقلاي شديد ميميرد.او درشيشه را باز كرد. يك قلم تراش نوك تيز از كشوي ميزش برداشت و با دقت شكافي باريك در اطراف پيله ايجاد كرد.تقريبا بلافاصله پس از اين كار بالهاي پروانه ظاهر شدند و پروانه از بند پيله آزاد گشت.به نظر ميرسيد كه پروانه از آزادي اش راضي است. بر روي ديواره ظرف و همچنين لبه شومينه راه ميرفت
اما پرواز نمي كرد.مرد ابتدا تصور كرد كه شايد خشك شدن بال پروانه زمان ميبرداما روز ها گذشت و پروانه پرواز نكرد.مرد نگران شد و از همسايه اش كه معلم علوم بود كمك خواست.او همه چيز را براي همسايه تعريف كرد و وقتي كه شرح داد كه چگونه شكاف باريكي روي پيله
ايجاد كرده است همسايه اش حرف او را قطع كرد و گفت:دست نگه دار. حالا فهميدم چرا پروانه ات پرواز نميكند. بايد بداني كه نبرد بي امان پروانه در اين مرحله است كه به آن قدرت پرواز مي بخشد . و اگر اين تلاش نباشد پروانه نميتواند پرواز كند………….
همين واقعيت در مورد انسانها نيز صدق ميكند.گاهي اوقات نبردهاي بي امان در مسير زندگي است كه ما را قوي وقوي ترميكند و تا اين سختي ها و نبرد ها نباشند پيروزي حاصل نميشود.
طبق گفته پا ئولو كوئيلو در كتاب كيمياگر:وقتي انسان يك افسانه شخصي(هدف مشخص) داشته باشد تمامي كيهان دست به دست هم ميدهند تا وي آن را تحقق بخشد اماشرط آن اينست كه فرد در سختيها و شكست ها اميدوار بماند چرا كه گاهي چند شكست جزو مسيرهايي است كه كيهان براي رسيدن ما به افسانه شخصي مان طراحي كرده است.