Sunday, August 10, 2003

در غیبت جهان مرا حدیث حضور نبود
که به رویت آواز هایت
از شنیدن اشیا زاده شدم
من از سر سادگی
از هر چه رفتن خویش را نمی دانستم
ور نه این همه در آداب تجربه
تکلم گریه های خدا نا مکرر نبود
بی آنکه بپرسی می گویمت که کوکوی سر بریده بردیس مس نخواهد شد
یعنی اشارت چشمهایمان را فاصله یست
تكلم هر معنايش
مگر از خواب پلی خاموش یگذارد!
دردا دل خرب هر سو راه!
در این همهمه آیا
پاره سنگ پتباره
دست آینه را خواهد خواند؟!
اینو از طرف پونه نوشتم
از چی حرف بزنم؟
شهر در امن وامان است
آیا راست بود که آینه ها مرا نشناختند؟
.......